کد مطلب:152290 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:172

یهودی طلا فروش بغدادی پس از زیارت امام حسین به نجف آمد
در یكی از روزنامه های كثیرالانتشار ایران (اطلاعات شماره 11279، دی ماه 1342، صفحه ی 10) مسلمان شدن یك خانواده ی یهودی اینچنین اعلام شده بود:

عده ی زیادی زن و مرد در حیاط مسجد صدر الامور آبادان، جمع شده بودند و درباره ی افراد یك خانواده ی یهودی كه به دین اسلام مشرف شده و برای ادای نماز به مسجد آمده بودند؛ گفتگو می كردند.

وقتی افراد این خانواده نمازگزاردند و از مسجد خارج شدند، از آنها، در مورد علت و كیفیت تشرف به دین اسلام سؤال شد و یكی از آنها كه معلوم بود بزرگ آن خانواده است، گفت: من و همسرم كه دارای دو فرزند هستیم، قبل از آنكه به دین مبین اسلام مشرف شویم؛ در بغداد سكونت داشتیم.

وقتی كاخ ریاست جمهوری عراق بمباران گردید و حكومت نظامی اعلام شد؛ من از شدت ترس، مغازه طلافروشی خود را كه از مغازه های معتبر بغداد بود، تعطیل كردم و به امید خدا رها كردم و به خانه پناه بردم! ولی دو روز بعد وقتی كه به مغازه رفتم، متوجه شدم كه از طلا آلات و نقدینه ام هیچ اثری نیست!

چند روزی من و همسر و فرزندانم در ناراحتی و اندوه بسر می بردیم. یك شب كه از فرط ناراحتی، گریه ی زیادی كردم و با چشمهای اشك آلود خوابیدم، در عالم رؤیا به


من گفته شد كه اگر به زیارت مرقد مطهر حضرت امام حسین علیه السلام بروم، طلا آلات و نقدینه ام را بدست خواهم آورد. پس از آنكه از خواب بیدار شدم، جریان رؤیایم را با همسرم در میان گذاشتم و فردای آن روز بار سفر بستم و عازم كربلا شدیم و به زیارت مرقد مطهر حضرت امام حسین علیه السلام نایل آمدیم. سپس با اتومبیل به نجف اشرف مشرف شدیم و ضمن اقامت در آن شهر به سراغ یكی از دوستان قدیمی خود، كه از زرگرهای معروف نجف است، رفتیم و ساعتی در مغازه ی او نشستیم.

موقعی كه قصد داشتم با او خداحافظی كنم و از مغازه بیرون آیم، زن و مرد شیك پوشی وارد مغازه شدند و از دوستم خواستند تا مقداری از جواهرات و طلاجات آنان را خریداری كند.

چون دوستم قصد خرید نداشت، من با آنان وارد معامله شدم. ولی وقتی به طلاجات مذكور، كه در یك جعبه ی بزرگ قرار داشت با دقت نگاه كردم، متوجه شدم كه همان طلاجاتی است كه از مغازه ام به سرقت برده اند! بلافاصله جعبه را برداشتم و از مغازه بیرون رفتم، تا پلیس را خبر كنم. ولی آن دو نفر قبل از آنكه به دام مأمورین بیفتند، فرار را بر قرار تریجیح دادند و متواری شدند.

به این ترتیب همانطور كه در خواب به ذهنم خطور كرده بود، جواهرات و طلاجات مسروقه را پیدا كردم و بالاخره پس از این قضیه، من و فرزندانم و همسرم به دین مقدس اسلام مشرف شدیم. این مرد اضافه كرد قبلا نامم «سالم الیا هو» بود و همسرم «هیلانام» نام داشت، ولی حالا نام من «محمد» و نام همسرم «زهرا» است. [1] .



[1] كرامات الحسينيه ص 59 به نقل از توسلات ص 57.